افغانستان واسکار؛ از خیال تا واقعیت

افغانستان و اسکار؛ از خیال تا واقعیت

 

من زبان چرب و نرمی ندارم و از این رو حرف هایم هیچگاه به مذاق اهالی به اصطلاح فرهنگی خوش نخورده است و همواره طبع خاطرشان را مکدر کرده ام. اگرچه مرا باکی نیست. مدتی ست عزم آن کرده ام که کار خودم را بکنم و برای این قسمت از جغرافیای جهان (افغانستان) چیزی ننویسم، ولی نتوانستم در این یک مورد سکوت اختیار کنم.
چنان که نیک میپندارید، جامعه افسار گسیخته و نابسامان مان در منجلاب بی هویتی، بی اصالتی و بی دانشی دست و پا میزند و در بند تعارفات نامتناسب و نامطلوب ”بدوی گونه” که هیچ همخوانی ای با تمدن ندارد; چنان همه را اسیر خودش کرده است که به محض اینکه یکی را بگویید که بالای چشمِ "اثرِ" شما ابرو ست; بی درنگ شما را به داشتن نوعی از تئوری توطئه متهم میکنند و در جا بر دیدگاه تان مهر باطل میکوبند...در هر شرایطی و در هر سطحی توقع دارند که باید مجیزِ شان را گفت و بح بح چح چح کرد!
بدون داشتن یک اثرِ لا اقل متوسط سینمایی، در جامعه ای که پنج هزار سال تاریخ قلابی دارد و همه چیز اش بر مبنای جعل و تقلب است; در بوق و کرنا کردن پدیده ی اسکار; فقط کوفتن بر طبل رسوایی بی هنری و بی فرهنگی جامعه افغانستانی ست.
اول: اسکار برای هر کشوری ”حتمن” یک روند ملی نیست، بلکه یک روند نخبه گرایانه است، که میتواند از ”گذاره” فرهنگ ملی به مقبولیت برسد و برای هر کشوری تبدیل به یک پدیده ملی شود، و اثر بر گزیده منعکس کننده روایتی از مردمان یک جامعه باشد...بنابرین حرف زدن از اسکار از روزنه ملی; مستلزم داشتن یک فرهنگ ملی و در درون آن یک سینمای ملی است...حالانکه افغانستان سینما ندارد، چه رسد به سینمای ملی.

دوم: مهمترین اصل بحث کیفیت هست که مسئله اصلی است. کیفیت هم به لحاظِ محتوایی و هم به لحاظِ فنی. فیلمی که به مصاف اسکار میرود باید اکیدن پاسخ گوی معیار های آن باشد. امروزه ساختن فیلمی با استاندارد های اسکار؛ اول نیازمند یک بودجه تعریف شده و قابل تامل است. دوم یک فیلمساز حرفه ای، صاحب اندیشه و کار بلد که زبان سینمایی را بفهمد. صاحب دغدغه بودن و زبان سینمایی را بلد بودن؛ شعار دادن و حرف های گنده گنده زدن نیست. اصل سوم دقیقن در کنار آن دو مورد قبلتر بصورت موازی در تولید یک فیلم قرار میگیرد؛ که همانا بهره بردن از یک نیروی انسانی حرفه ای و ابزار فنی است. بدون داشتن عوامل حرفه ای و کار بلد در ساخت یک فیلم؛ تمام منابع هدر میرود و حتا دانش و توانایی های کارگردان هم به تنهایی نمیتواند فیلمش را نجات دهد. چون فمیلمسازی یک کار گروهی است و یک فیلم خوب حاصل کار یک گروه خوب است...در تمام افغانستان یک فیلمبردار خوب نیست..حالا بحث حرفه ای بودنش که هنوز بماند. در بخش های دیگر هم به همین شکل است.
آخر از برای خدا، از کارگردانی که در تیتراژ فیلمش با حروف الفبای فارسی مینویسد "دایرکتر"، چه انتظاری میشود داشت!؟ یا از هرکسی که هنوز خواندن و نوشتن را با زبان مادری اش بلد نیست ولی از بی کاری خواسته است فیلمساز بشود. مگر فیلمسازی دوکانداری و سرایداری ست که هر وقت هر کس عشقش کشید همین طوری بخواهد کار و کاسبی برای خودش راه بیندازد!؟ ما فیلمسازی داریم که "نقش" را "نقچ" مینویسد و تازه خودش را از فیلمسازان "انتلیتکتال" هم میداند. من همه ی اینها را با مدرک میتوانم ثابت کنم. حد اقل سه سال وظیفه داشته ام که تمام فیلم های جشنواره بین المللی فیلم زنان هرات را ببینم. چه افغانستان بودم یا نبودم دیدم. گاهی با دیدن آنها با خودم میخندیدم ولی بعدش گلویم پر از بغض میشد. خیلی ها که با من در افتاده اند، میگویند تو سخت میگیری. مثال میدهند که فلانه فیلمساز بزرگ اصلن مدرسه فیلمسازی نرفته...من میگویم حرف تان قبول! من هم همه ی این فیلمسازانی را یک روز هم سر کلاس نرفته اند قبل از فیلمساز شدن شان، میشناسم. ولی عزیزان، فراموش نکنید که آنها آدمهای بی خاصیت و بی دانشی نبودند. سالها قبلترش فیلم دیده اند، کتاب خوانده اند، قلم زده اند و درد داشته اند...همین کوئینتین تارانتینو که من عاشق ام و یک عجوبه است؛ فیلمسازی را از یک کلوپ فیلم شروع کرد، ولی بعدها بیشتر کتاب خواند، نوشت و دوره های آموزشی رفت و دانش سینمایی اش را تقویت کرد.
سال قبل استاد مجید مجیدی در دانشگاه شوبهیت یک ماستر کلاس داشت برای مان. استاد میگفت; غربی ها هنوز به آثار ما نگاه هنری ندارند، بلکه نگاه شان ترحم آمیز است...
حالا فکر کنید که ما در کجا قرار داریم. افغانستان و اسکار هزار سال نوری از هم فاصله دارند فعلن... مهم این است که فیلمسازی را تمرین کنیم تا یاد بگیریم. وقتی فیلم خوب بسازیم، خودش راه خودش را پیدا میکند.

سوم: در خصوص معرفی نماینده افغانستان به اسکار، بحث کیفیت و این حرف ها را که کنار بگذاریم؛ فیلمسازان از "افغان فیلم" بشدت ناراضی و شاکی اند و ادعا میکنند که آنها در بی خبری گذاشته شده اند و بصورت دقیق در بتنِ قضیه نیستند و با آنها مشورت نمیشود. من از زد و بند های اداری و کاغذ بازی چیز دندان گیری حالی ام نیست و نمیدانم روند شفاف و قانونیِ معرفی نماینده افغانستان به اسکار چگونه باید باشد؛ ولی به باور قوی معتقدم که مثل سایر موارد این یکی هم شفاف نبوده و نخواهد بود. من خودم به پُست یکی از دوستان برخوردم و از این مسئله اطلاع حاصل کردم. اگرچه من هیچوقت قصد ندارم که از آدرس افغانستان به جایی فیلم بفرستم. همین اکنون هم همین کار را کرده ام.
از وقتی من دست چپ و راستم را شناخته ام؛ افغان فیلم سوژه ی خنده ام بوده است. چون در هیچ زمان و در هیچ دوره ای با شروع دهه ی دیموکراسی؛ حامی فیلمسازان نبوده و در هیچ مقطعی نه تنها که به آنها یار ای نکرده است که سدِ راه شان هم شده، و همواره سنگ اندازی کرده است. افکارِ پوسیده بدوی؛ این اداره بی کاره را فلج کرده است.
در حالیکه امروز یکی از هنرپیشه های ما در بستر بیماری و در اوج فقر چشم از جهان پوشید؛ تربیوندارانِ افغان فیلم و مدیران فرهنگی ایکه حرف از اسکار میزنند؛ اگر اندکی وجدان و شرف برای شان مانده باشد، باید در لاک فاشیستی شان خفقان بگیرند و با آبروی هنر و هرمند بازی نکنند. ملتی که حتا پنجاه سال تاریخ داشته باشد؛ این گونه فرهنگ و فرهنگی را خار نمی شمارد!
چهارم: موضوع انتخاب فیلم یک کار تخصصی است و کسانی صلاحیت آن را دارند که صاحب نظر در این حوزه باشند. یعنی این مورد با سایر پدیده ها فرق میکند. مثل انتخاب کردن نماینده شورای ولایتی نیست که با یک اطلاعات سطحی در باره رای دادن یا ندادن به آن مدیران تصمیم بگیرند. حتا فیلمسازانی که در این سطح بر مسند داوری در افغانستان بنشینند و دانش و صلاحیت این کار را داشته باشند؛ تعداد شان از شمارِ انگشتان یک دست فراتر نمی رود که آنها هم یا در افغانستان حضور ندارند یا اگر هم هستند در جریان نیستند. بناَ از نظر من افغان فیلم فاقد صلاحیت و شرایط این امر مهم است. منظور من صلاحیت قانونی- اداری نیست. منظورم صلاحیتِ "دانشی" است. ماهیت افغان فیلم در این خصوص باید طوری باشد که فقط نقش یک رابط را میان فیلمسازان و اسکار بازی کند. اول باید در یک روند شفاف و با مشورت فیلمسازان کمیته گزینش فیلم را از میان کسانی که صاحب نظر اند در این حوزه تشکیل بدهد و بعد از دیدن تمامی فیلم ها، آنها آنچه صلاح هست را تصمیم بگیرند...اگرچه میدانم همچون فیلمی هنوز ساخته نشده که بشود به آن امیدوار بود؛ ولی تمرین این کار که اشکالی ندارد برای آینده ها شروع خوبی ست.
با حرمت فراوان!
بیژن سیامک

آن بالا و این پایین

کتاب آن بالا و این پایین گزیده ای از بهترین داستان های کوتاه این نویسنده می باشد که دارای 9 داستان کوتاه با مضامین مختلف هستند. قسمتی از داستان کوتاه درز دیوار را می توانید در زیر بخوانید. تنها ایرادی که از این کتاب می توان گرفت صحافی ضعیف آن بوده که پس از مطالعه داستان اول مسلما تمامی برگ های کتاب از هم باز خواهند شد و راه حل آن منگنه کردن کتاب قبل از شروع آن خواهد بود. قیمت کتاب 220 افغانی است.

گهواره ی دربرف

عبدالقادر مرادی در سال 1337 خورشیدی در شهر مزار شریف زاده شد. مکتب ابتدایی و متوسطه را در شهر اندخوی تمام کرد و از لیسه ء ابومسلم خراسانی اندخوی فارغ شد. او بعد راهی کابل گردیده و به ادامهء تحصیل در رشته ژورنالیزم پرداخت. پس از هفت ثور سال 1357 خورشیدی، مرادی به معلمی پرداخت. او مدتی معلم بود و بعد تا سال 1373 خورشیدی، به حیث خبرنگار آژانس باختر کار می کرد و متعاقب آن یک جا با خانواده اش به پشاور مهاجر شد. اما به زودی، راهی هالند شد و در آن جا پناهنده گردید.مرادی داستان نویسی را از دورانی که هنور شاگرد مکتب بود آغاز نمود، اما اولین گزیده داستان هایش در سال 1369 خورشیدی از سوی انجمن نویسندگان افغانستان در کابل اقبال چاپ یافت. از قادر مرادی تا حال چندین گزیده داستانی چاپ شده است.

داستانی از وی درلینک:

https://m.dw.com/fa-ir/%D8%AF%D9%88%DB%8C%DA%86%D9%87-%D9%88%D9%84%D9%87-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C/s-9993

تاکه سفر به لایتناهی ادامه داشت- شعری از صمیم رهپایا

غزل‌

تا که سفر به لایتناهی ادامه داشت
در چشم من عبورِ سیاهی ادامه داشت

می‌رفتم از خود و همه دنیا به ناکجا
این داستانِ آدمِ راهی ادامه داشت...

تا آبِ لای برکه‌ی ماهی تمام شد
در من حضورِ ذاتِ الهی تمام شد

می‌خواستم شراب بنوشم که بگذرم
اما شرابِ سرخِ صراحی تمام شد

در لابه‌لای ابرِ سیاه و پر از هبوط
آن‌سو، جلال و شوکت شاهی ادامه داشت…

در جنگِ غول‌های بد و خوبِ روزگار
صدها هزار مردِ سپاهی ادامه داشت…

در انفعالِ روحِ شب و جسم اهریمن
من ماندم و هرآنچه که خواهی تمام 

رویا سادات زنی که چهره سینمای افغانستان را تغیر داد

رویا سادات باشنده هرات است. او در سال ۲۰۰۱ به فیلم و سینما رو آورد و فیلم‌‌های اثرگذاری تا هنوز تولید کرده است. خانم سادات «خانه فیلم رویا» را ایجاد کرد و تاهنوز به تولید فیلم ‌های معیاری کمک شایانی کرده است.

خانه فیلم رویا در کنار ساختن فیلم، برگزارکننده جشنواره فیلم زنان هرات است. این جشنواره از معدود اتفاقات سینمایی افغانستان بوده که همه ساله در هرات به کمک بنیاد «آرمان شهر» و «افغان فیلم» برگزار می‌شود.

امسال این جشنواره چندی قبل در باغ بابر، قصر ملکه، برگزارشد؛ در فضای زیبا و رویایی که در و دیوارش از عشق و دلدادگی‌های مردم شهرش، هزاران قصه دارد. این جشنواره، امسال مهمانان شناخته شده‌ای را با خود به همراه آورده بود.

بانو سادات در سال‌های اخیر چهار فیلم داستانی، پنج فیلم مستند و دو سریال را تولید کرده است. «تار و زخمه» نامه ی به ریس جمهور و «سه نقطه» از فیلم‌های مشهور رویا سادات است. سریال های «بهشت خاموش» و «رازهای این خانه» که از طریق تلویزیون‌های داخلی افغانستان نشر شده، از ساخته های سادات است. سریال خط سوم که اخیرا درتلویزیون طلوع در دو فصل به نشر رسید از آخرین ساخته های اوست.

 

 

چگونه داستان بنویسیم؟

برای نوشتن یک داستان خوب، ابتدا به یک «ایده» خوب نیاز داریم. ایده را می توان مغز داستان دانست؛ چون اولین نیاز برای نوشتن، داشتن حرف تازه است.

حرف های تازه را می توانیم با نگاه دقیق به زندگی و آدم های اطرافمان کشف کنیم. از این نظر، شاید تفاوت اصلی یک نویسنده با سایر مردم، نگاه متفاوت و موشکافانه او باشد. اما عنصر «تخیل» هم بسیار مهم است و می تواند کار را در بسیاری مواقع، راحت تر کند. بنابراین برای رسیدن به یک ایده خوب، می توانیم با استفاده از تخیل مان، ابتدا موضوع یا مفهوم مشخصی را که مورد علاقه مان است در نظر بگیریم و سپس، به یک ایده برسیم.

مفهوم یا موضوع داستان، «توصیفی کلی از محتوای درونی داستان» مانند رقابت، بی وفایی، صداقت، عشق و… می باشد؛ در حالی که ایده داستان، سه ویژگی زیر را دارد:

۱) تازگی
در طول تاریخ ادبیات داستانی، داستان های بیشماری نوشته شده و هر روز نویسندگان بسیاری در سراسر دنیا داستان های جدیدی می نویسند. اما تنها داستان هایی مورد توجه مخاطبان ادبیات داستانی قرار می گیرد که نکته تازه ای داشته باشند. بنابراین کشف لحظات تازه زندگی برای نوشتن داستان، کار نویسنده را تا حد زیادی راحت می کند. تا جایی که اگر این لحظه تازه را بدون هیچ نوع نوآوری ساختاری، زبانی یا بطورکلی تکنیکی بنویسیم، باز هم برای بیشتر خواننده ها، داستانی خواندنی خواهد بود.

۲) حرف خاص، حس خاص، لحظه خاص
برای نوشتن یک داستان کوتاه، همه چیز در یک لحظه خاص و تازه خلاصه نمی شود. بسیاری از موقعیت های زندگی هستند که بیش از آنکه لحظه خاصی باشند، حاوی حس خاص و تازه ای هستند. یعنی اگرچه موقعیت داستانی، تکراری است، اما حس خاص و تازه ای در آنها موج می زند. اگر با نگاه تیزبین و متفاوت، به اطراف خود نگاه کنید، از این موقعیت ها پیدا خواهید کرد، چرا که زندگی، حتی در روزمره ترین و تکراری ترین لحظاتش، سرشار از حس های گوناگون و متفاوت است.

به جز این دو نکته (حس خاص و لحظه خاص)، می توان عنصر سومی را نیز برای ایده در نظر گرفت که می تواند مغز داستان باشد. داستان یکی از قالب های جدی و متفکرانه نوشتار است و نباید آن را یک قصه صرف فرض کرد. داستان ها در تمام طول تاریخ، یکی از مهم ترین منابع پند و اندرز و بیان افکار انسان بوده اند و هنوز هم هستند. بنابراین یک نویسنده لازم است مثل یک متفکر، اندیشه های گفتنی و تازه را از میان لحظات متنوع زندگی بیرون کشیده، به صورت داستانی جذاب و خواندنی، بنویسد. جذاب و خواندنی بودن داستان به عناصر بسیاری بستگی دارد که درباره اش به مرور صحبت می کنیم، اما برای اینکه داستان تان در گام اول، بی مغز و پوک از آب در نیاید، لازم است حرف تازه ای داشته باشد.

۳) موقعیت محوری
داستان در یک جمله «تحلیل و توصیف انسان در موقعیت» است. بنابراین ایده داستانی نمی تواند به دو عنصر انسان (شخصیت) و موقعیت بی توجه باشد.

در واقع ایده وقتی می تواند برای نوشتن یک داستان مناسب باشد که اولاً یک کاراکتر (معمولاً انسان) در آن نقش محوری داشته باشد و ثانیاً این انسان در یک موقعیت ذهنی یا عینی قرار داشته باشد. در شروع کار، لازم است ایده مان را داستانی کنیم. به عنوان مثال، می خواهیم داستانی با موضوع رقابت بنویسیم. طبیعتاً این برای شروع داستان کافی نیست، پس یک کاراکتر را در یک موقعیت مرتبط با رقابت تخیل می کنیم. مثلاً جوانی که برای رسیدن به یک موقعیت شغلی، با دوست نزدیکش رقابت می کند. حالا کار راحت تر شد، اینطور نیست؟

مشکل بزرگ بیشتر نویسندگان تازه کار، در همین گام اول خودنمایی می کند؛ جایی که نقطه شروع حرکت را عقب تر از جایی که واقعاً باید ایستاد فرض می کنند. این اشتباه مثل این است که یک ورزشکار پرش سه گام، مثلاً یک متر قبل از نقطه پرش، گام اول را بردارد؛ روشن است که به هیچ وجه به هدف نخواهد رسید. گام اول همیشه ایده است، اما اگر یک گام زودتر اقدام کنیم، چه مشکلی پیش می آید؟

بگذارید به موضوع و مثالمان بازگردیم؛ «جوانی برای رسیدن به یک موقعیت شغلی، با دوست نزدیکش رقابت می کند.» این عبارت هر دو ویژگی یک ایده داستانی یعنی شخصیت (جوان) و موقعیت (رقابت شغلی) را دارد و به این ترتیب می تواند نقطه خوبی برای شروع باشد. اما بسیاری از نویسندگان کمی قبل از این، یعنی از موضوع می خواهند گام اول را بر دارند و خیلی زود به بن بست می رسند.

در این مثال، موضوع، رقابت است. اما شما هیچ وقت موفق نمی شوید فقط با یک موضوع، داستان بنویسید. با این حال، خیلی وقت ها جرقه اول یک داستان، همین مفاهیم یا موضوعات کلی اند. رقابت، حسادت، خیانت، شجاعت، رفاقت، گناه، عشق، مرگ و بسیاری موضوعات دیگر که در اصطلاح ادبیات داستانی، «تِم» یا «درون مایه» نامیده می شوند. این مفاهیم، اصلاً نقطه خوبی برای شروع داستان نیستند و خیلی زود شما را گیج می کنند، با این حال هر قدر به آنها بیشتر فکر کنید، داستان پر محتوایی خواهید نوشت. در واقع اندیشیدن به موضوع داستان قبل از شروع، مثل دورخیز مناسب ورزشکار پرش سه گام است؛ اگر دورخیز کافی نداشته باشید، موفق نخواهید شد. با این شیوه، شما هر وقت که بخواهید می توانید یک داستان بنویسید.

حالا بیایید همین حالا بپریم! دورخیز کنید و یک موضوع را انتخاب نمایید. روشن است که هر نویسنده ای به موضوعات مشخصی علاقه مند است و اگر همان ها را برای نوشتن داستان انتخاب کند، احتمال موفقیتش بیشتر خواهد بود. علاوه بر این، هر کدام از ما با موضوعات و مفاهیم مشخصی، بیشتر سر و کار داشته ایم؛ مرگ عزیزی را دیده ایم، با دوستی رقابت کرده ایم، کسی را عمیقاً دوست داشته ایم یا شاید حسادت کسی را در نزدیکی مان لمس کرده ایم. بطور طبیعی ما این مفاهیم را بهتر می شناسیم و نوشتن درباره آنها برایمان راحت تر است. اما فقط به همین هم نباید اکتفا کرد.

خیلی مسائل هست که برای شناخت دقیق تر و عمیق تر آنها، باید مطالعه کنیم، یا حتی مسافرت. خلاصه، تا جایی که لازم است ابتدا موضوع تان را بشناسید و درباره اش مطالعه کنید.

گام اول ایده است. فراموش نکنید؛ شما هرگز نمی توانید با یک موضوع مثل رقابت، حسادت، خیانت و… داستان بنویسید. گام اول را فقط وقتی برداشته اید که به «یک شخصیت در یک موقعیت» فکر کنید. مثلاً جوانی که برای رسیدن به یک موقعیت شغلی، با دوست نزدیکش رقابت می کند، یا فوتبالیستی که به هم تیمی اش حسادت می کند و…

بگذارید همین جا، یک نکته دیگر را هم درباره مسیر دورخیز تا گام اول بگوییم. همه ما بین مردم زندگی می کنیم و ماجرا و داستان های بسیاری اطرافمان رخ می دهد. یک نویسنده تیزبین، همواره این داستان ها را شکار می کند و هر ایده یا حتی نکته قابل توجهی را به خاطر می سپارد. انوره دو بالزاک نویسنده مشهور فرانسوی، دفترچه مخصوصی برای همین کار همیشه به همراه داشت. بنابراین رابطه موضوع و ایده، رابطه ای دوسویه است. ما می توانیم با استفاده از تخیل، هر موضوعی را به ایده داستانی تبدیل کنیم، اما همیشه باید نسبت به ایده های خوب اطرافمان هم حساس باشیم.

رسیدن به یک ایده خوب، همانطور که درباره اش صحبت کردیم، گام اول و بسیار مهم برای نوشتن یک داستان خوب است.

اما علاوه بر تازگی، موقعیت محوری، اندیشه محوری، معطوف بودن ایده به یک انسان و سایر نکاتی که گفتیم، هنوز هم ویژگی های دیگری می توان برای یک ایده خوب در نظر گرفت. برای اینکه بتوانیم کار نوشتن را شروع کنیم، لازم است به ایده داستان مان یک عنصر کلیدی دیگر را نیز اضافه کنیم؛ چیزی که نبودش، عنصر جذابیت داستان را کاهش داده و قصه ای کسل کننده و خواب آور به بار می آورد.

بگذارید یکبار دیگر به ایده گذشته بازگردیم؛ «جوانی برای رسیدن به یک موقعیت شغلی خوب، با دوست نزدیکش رقابت می کند.» ما پیش از این کمی دورخیز کرده ایم، به درون مایه یا مفهوم یا موضوع پشت این ایده، اندیشیده ایم و حالا دستِ کم برای خودمان روشن است که می خواهیم درباره چه موضوعی و چه چیزی بگوییم. ولی آیا اگر همین حالا با این ایده، شروع به نوشتن کنیم، همه چیز خوب پیش می رود؟ خب؛ شاید. حالا اگر بخواهیم شاید را به حتماً تبدیل کنیم، باید ایده مان را جذاب تر یا به عبارت بهتر، پر فراز و نشیب تر کنیم. البته این نکته هم درست است که تقریباً همه ی این کارها را می توان حین نوشتن هم انجام داد، ولی در آن صورت، نوشتن به امری سخت، خسته کننده، کلافه کننده و طولانی تر از آنچه هست تبدیل می شود. پس بگذارید همین حالا ایده مان را پخته تر کنیم.

حتماً شنیده اید که داستان را گره افکنی های پی در پی و باز کردن این گره ها پیش می برد. از این نظر داستان را می توان ماشینی فرض کرد که برای حرکت به قدرت محرکه نیاز دارد. این قدرت محرکه مثل هر ماشین دیگری، از یک عدم تعادل یا اختلاف سطح ناشی می شود. برای درک بهتر این مفهوم کافی است به ساختار یک ترازو یا الاکلنگ توجه کنید. شاهین ترازو در حالت تعادل، درست در مرکز قرار می گیرد؛ همانطور که یک الاکلنگ سالم، در شرایط عادی، به صورت صاف، بدون اختلاف سطح می ایستد. حالا اگر در یک سمت ترازو جسمی بگذاریم، تعادلش به هم می خورد و برای رسیدن به تعادل، لازم است در طرف دیگر هم جسمی با همان وزن قرار دهیم. داستان با چنین فرمول ساده ای پیش می رود؛ با این تفاوت که وقتی عدم تعادل ایجاد کردیم، در سمت دیگر، جسمی می گذاریم که کمی سنگین تر باشد و ترازو فقط چند لحظه در حالت تعادل قرار می گیرد و دوباره، یک طرفش پایین می رود.

حالا بر می گردیم به مثال خودمان. یک ایده برای اینکه بتواند قدرت محرکه لازم برای حرکت داستان را فراهم کند، باید ظرفیت ایجاد عدم تعادل را داشته باشد. در این مثال دو صفت «خوب» و «نزدیک» تا حدودی این ظرفیت را ایجاد می کنند اما شاید به قدر کفایت نباشد.

شغل خوب می تواند به ما بگوید که می توانیم اینجا گره ای ایجاد کنیم همانطور که دوست نزدیک هم همین ظرفیت را تا حدودی ایجاد می کند. مثلاً داستان می تواند بر تغییر مفهوم خوب تکیه کند یا نزدیکی این دو دوست در طول داستان، کار دست شان بدهد. اما به هر حال داستان، درست از لحظه ای آغاز می شود که تعادل یک موقعیت، به شکلی به هم می خورد. در شرایط طبیعی، همه چیز روال عادی خود را دارد تا اینکه اولین «اتفاق» رخ می دهد؛ اولین وزنه را بر ترازو می گذاریم. این وزنه، تعادل موجود در موقعیت را بر هم می زند و منجر به اتفاق دیگری می شود که خود اگرچه می تواند برای مدت کوتاهی، خیلی کوتاه، تعادل از دست رفته را برگرداند، ولی منجر به ایجاد عدم تعادل دیگری می شود و همین طور تا انتهای داستان. با این توضیح، عنصر اصلی برای شروع داستان و پیشبرد آن، فقط و فقط اتفاق است.

طرح داستان
آکیرا کوروساوا، کارگردان مشهور ژاپنی درباره اهمیت فیلمنامه می گوید: «اگر یک فیلمنامه خوب را به یک کارگردان بد بدهیم، نهایتاً فیلم قابل قبول و کم و بیش خوبی خواهیم داشت اما اگر یک کارگردان خوب، فیلمنامه بدی را کارگردانی کند، فیلم مان در نهایت، فیلم بدی خواهد بود.»

پس فیلمنامه خوب، فیلم خوب را تقریباً تضمین می کند. طرح در داستان، درست مثل فیلمنامه برای فیلم عمل می کند.

طرح، همانطور که از نامش پیداست، مثل طرح کمرنگ و نقطه چین نقاشان است که «فقط کلیت تصویر نهایی» را مشخص می کند. بنابراین مثل «نقشه ای برای احداث یک بنا» یا «نقشه ای برای طی یک مسیر»، حرکت مان را هدایت می کند و مثل کارکرد فیلمنامه برای کارگردان است. کارگردان بر اساس آنچه در فیلمنامه مشخص شده است، بازیگران و فضاهای فیلمبرداری (لوکیشن) را انتخاب می کند. حتی طراحی صحنه و لباس و باقی اجزای فیلم هم بر اساس فیلمنامه انجام می گیرد اما آنچه بیشترین اهمیت را دارد و مسیر حرکت کارگردان و تدوینگر را مشخص می کند، «توالی اتفاقات» است. یعنی پاسخ مداوم به پرسش کلیدی «بعد چه می شود؟»

بعد از فکر کردن به یک ایده خوب و با ویژگی هایی که درباره شان گفتیم، حتی اگر ایده ای بسیار تازه و پر چالش داشته باشیم، نباید حرکت مان را آغاز کنیم.

گام دوم طراحی طرح است؛ چرا که هر حرکت مطمئن و هدفمندی، به نقشه ای دقیق، کامل و قابل اعتماد نیاز دارد. این نقشه برای ساختن فیلم، فیلمنامه و برای نوشتن داستان، طرح است.

طرح، ترجمه کلمه Plot بوده و ستون فقرات داستان محسوب می شود. همانطور که ستون فقرات از اجزای کوچکتری به نام مهره تشکیل شده است، طرح هم از اجزای کوچکتری تشکیل می گردد که اتفاق نامیده می شوند.

اتفاق اگرچه مفهومی بسیار ساده و قابل فهم به نظر می رسد اما درک معنای درست آن، معمولاً برای نویسندگان تازه کار، دشوار است. این مفهوم از آنجا بسیار مهم و حیاتی است که در واقع عنصر اصلی تشکیل دهنده طرح و در گام بعد، داستان است. برای طراحی نقشه اولیه حرکت، بطور طبیعی، به نقطه شروع نیاز داریم. این نقطه شروع، همیشه یک اتفاق است. اما همانطور که گفته شد، آنچه مسیر اصلی حرکت نویسنده را مشخص می کند، توالی اتفاقات است. یعنی پاسخ گفتن به پرسش «بعد چه می شود؟» به عبارت دیگر، طرح بطور خلاصه «روال علت و معلولی اتفاقات» را مشخص می کند و با یک اتفاق، داستانی شکل نمی گیرد.

برای ساختن یک طرح درست، لازم است بطور دائم، به این پرسش پاسخ دهیم که بعد چه می شود؟ بنابراین همانطور که از تعریف مختصر و مفید طرح معلوم است، هسته مرکزی طرح و داستان، مفهوم علیت است؛ اتفاق اول، علت اتفاق دوم، اتفاق دوم، علت اتفاق سوم، اتفاق سوم، علت اتفاق چهارم و… همینطور تا انتهای داستان.

این زنجیره علت و معلولی سبب می شود ما همواره این پرسش را با یک اتفاق طرح کنیم که بعد چه می شود؟ و بعد، به آن پاسخ گوییم. به این ترتیب می توان نتیجه گرفت، اتفاق داستانی، اتفاقی است که علت اتفاق بعدی و معلول اتفاق قبلی خود باشد. حالا اگر این مفهوم را با تعریف قبلی مان از ایده داستانی (که هسته مرکزی داستان است) ترکیب کنیم، آنچه به دست می آید، تصویر روشن تری از اتفاق خواهد بود. همانطور که گفته بودیم، ایده داستانی، همواره به شخصیت (معمولاً انسان) در موقعیت می پردازد. بنابراین اگر قرار است اتفاقی داستانی رخ دهد، باید علاوه بر مفهوم علیت، معطوف به شخصیت در موقعیت هم باشد. این روند، به شکل جالبی ما را به مفهوم رفتار نزدیک می کند.

بسیاری از نویسندگان، در ابتدای راه، حادثه و اتفاق را هم معنی می گیرند و همین برداشتن سنگ بزرگ باعث می شود کارشان بسیار سخت شده و عملاً هدف را گم کنند.

حادثه البته شکلی از اتفاق است اما برابر با آن نیست. در واقع حادثه، یک اتفاق بزرگ است. آنچه مثلاً در فیلم های حادثه ای (اکشن) می بینیم (تصادف خودرو، سقوط هواپیما، افتادن از پرتگاه، زلزله و…) نمونه هایی از حادثه هستند. اما برای اینکه داستان بنویسیم، عموماً نیازی به اینها نیست، مگر در داستان های حادثه ای که فقط یک گونه از داستان محسوب می شوند. اتفاق داستانی رخدادی است که بیش از آنکه غافلگیرکننده باشد، تابع نظام علت و معلولی و به شکلی، معطوف به انسان (کاراکتر داستانی) است. مثلاً هر نوع آشنایی و ملاقاتی یک اتفاق است و اگر شما داستان تان را با آشنایی دو نفر شروع کنید، هم یک اتفاق مرتبط با کاراکتر دارید، هم نظام علت و معلولی لازم برای طرح را رعایت کرده اید؛ چرا که بلافاصله بعد از آشنایی، این پرسش در ذهن خواننده ایجاد می شود که «بعد چه می شود؟».

حالا بیایید در پایان، مسیر ایده تا طرح را در عمل طی کنیم. مثلاً می خواهیم داستانی با درون مایه تقدیر یا قسمت بنویسیم. می دانیم که گام بعد، تعریف یک ایده است. مثل این: «ماجرای زن و مردی که صاحب یک بچه عقب مانده (مثلاً سندرم داون) می شوند.» حالا باید طرحمان را بسازیم. به این فرآیند دقت کنید: اتفاق اول دختر و پسری عاشق هم می شوند. (بعد چه می شود؟) نتایج آزمایش ها می گوید ممکن است فرزندشان با مشکل به دنیا بیاید. (بعد چه می شود؟) اصرار می کنند که حتماً ازدواج کنند و بچه نمی خواهند؟ (بعد چه می شود؟) با وجود مخالفت والدین، ازدواج می کنند و بچه شان دچار سندرم دوان می شود. (بعد چه می شود؟) با وجود ناراحتی، بچه شان را دوست دارند و تقدیرشان را می پذیرند.

داستان «خدا اشتباه نمی کند» به قلم کامران محمدی، یک نمونه از اجرای همین طرح است؛ البته به صورت بسیار کوتاه. به این گونه از داستان های خیلی کوتاه، «داستان های مینی مالیستی» گفته می شود.

خدا اشتباه نمی کند
پری می نشیند روبروی ستاره. شست هایش را نوازشگرانه به صورت و چشم های او می کشد و دکمه های پیراهنش را از بالا به پایین، آرام و سر فرصت می بندد. دختر کمی آن طرف تر منتظر است و موهای گوش خرگوشی اش را می کشد. ستاره توپش را گرفته و نمی دهد. پری توپ را کمی آن طرف تر قل می دهد و بلند می شود. دختر توپش را بر می دارد و می دود سمت دیگر پارک. ستاره دیگر گریه نمی کند.

– برو عزیزم. برو بازی کن.

ستاره سنگین و سخت به سمت سرسره می رود و پری می آید کنار من، روی نیمکت می نشیند و آه می کشد. دستمال کاغذی مچاله اش را از جیب مانتو در می آورد. چشم هایش را پاک می کند و به دست هایش خیره می شود…

پدرم از همان اول گفته بود که صلاح نیست ازدواج کنیم. اصرار من بود. اصرار من بود که راضی اش کرد. اما همان موقع هم گفت که «بعداً پشیمون می شید.»

گفتم: حالا کی بچه خواست؟ بچه که حتماً لازم نیست.
پدرم سرش را تکان داد. سرش را که تکان می داد، ته دلت خالی می شد. همیشه همین طور بود.
ته دلم خالی شد اما به روی خودم نیاوردم.
گفت: بعداً پشیمون می شید. مگه میشه بدون بچه زندگی کرد؟ بچه شیرینی زندگیه.
گفتم: البته برای زندگی هایی که شیرین نیستن.
گفت: اگه بچه تون، خدای نکرده، اونطور که دکترا میگن…
گفتم: دکترا هم اشتباه می کنن.
گفت: اما خدا اشتباه نمی کنه.

می گویم: خدا اشتباه نمی کنه پری. سهم ما هم اینه دیگه.

پری سرش را بلند می کند. لبخند کوچکی بر صورت رنگ پریده اش می نشیند. حس می کنم سرش را تکان کوچکی داده است. به من نگاه نمی کند. هر دو به ستاره خیره ایم که با چشم های بادامی، موهای صاف و زبانی که همیشه خدا بیرون است، با تمام این بچه های رنگارنگ، فرق می کند

 

برای درست نوشتن چه باید کرد؟

 

یکی از نیازهای اصلی انسان برای موفق بودن در دنیای امروز علاوه بر خوب و صحیح صحبت کردن، خوب نوشتن است. تعداد افرادی که می توانند آنچه در ذهن دارند را با کلمات و مفهومی روشن و روان بنویسند، چندان زیاد نیست، حتی اکثر افرادی که فن بیان خوبی دارند و سلیس و روان صحبت می کنند، نیز اصولاً نمی توانند به همان راحتی سخن گفتنشان بنویسند.

برای یادگیری شیوه نگارش و نحوه ی صحیح نوشتن، دستورالعمل خاص و روشنی وجود ندارد؛ اما به نکات و اصولی می توان اشاره کرد که رعایت آنها در راه نگارش و نویسندگی به ما کمک می کنند. شما می توانید شیوه ی صحیح نوشتن را بیاموزید.

خواندن
خواندن بهترین و موثرترین راه کسب مهارت در نوشتن است. ما وقتی نوشته ای را می خوانیم، علاوه بر آنکه از محتوا و مفهوم آن بهره مند می شویم، ناخودآگاه و یا گاهی آگاهانه، نکاتی را از حیث نگارش می آموزیم، بدین ترتیب با خواندن نوشته های مختلف، زبان نوشتاری ما روان تر و تواناتر می شود و در واقع درست و خوب نوشتن ملکه ذهن ما می گردد. البته ارزش همه نوشته ها یکسان نیست، مثلاً وقتی یک رمان از نویسنده ای توانا می خوانیم، بیشتر تحت تاثیر جنبه ادبی نوشته قرار می گیریم تا وقتی که اخبار و شرح حوادث را در روزنامه ها مطالعه می کنیم.

کسب مهارت در نوشتن با مطالعه، گرچه با برنامه ای بلندمدت امکان پذیر است و با گذشت زمان صورت می گیرد اما اثربخش ترین راه است.

نوشتن
نویسندگی مانند بسیاری از هنرها و صنعت های دیگر نیاز به تمرین دارد. هیچ نقاش یا مکانیکی با خواندن کتاب هایی که درباره این فنون نوشته شده اند نقاش و مکانیک ماهری نشده است. تنها با خواندن کتاب های «آیین نگارش» و «آداب نویسندگی»، امکان نویسندگی برای شخص میسر نمی شود. از این رو باید تا جایی که برایتان امکان دارد مرتب بنویسید و از انتقاد دیگران نهراسید.

باید درباره ی آنچه می اندیشیم، می خوانیم، می بینیم، تجربه می کنیم و انجام می دهیم، بنویسیم. نوشتن خاطرات به ویژه خاطرات روزانه، به توانایی تدریجی قلم ما کمک می کند.

رعایت مراحل نگارش
هر مقاله، گزارش، کتاب و نوشته ای، بر اساس نظم و ترتیب شکل می گیرد، که از آن به مراحل نگارش می توان تعبیر کرد:

۱) تفکر و دقت: اقدام به هر کاری بیش از همه نیازمند فکر کردن است زیرا از ذهن خالی نمی توان انتظاری داشت و بدون فکر، هیچ کاری به سرانجام نمی رسد. اولین قدم در راه نگارش، فکر کردن و دقت و توجه به این است که موضوع چیست، ما با چه مسئله یا پدیده ای رو به رو هستیم، از چه و به چه دلیل می خواهیم بنویسیم.

۲) طرح: طرح هر مقاله یا نوشته عبارت است از نقشه کار یا فهرست نکات اصلی، به ترتیبی که باید نوشته و به مخاطب انتقال داده شود. به عبارتی دیگر، تیتر مطالبی که باید نوشته شود را روی کاغذ می نویسیم تا هیچ مطلبی از قلم نیفتد و یا تکراری صورت نگیرد.

۳) گردآوری اطلاعات: پیش از آغاز نگارش باید راه ها و چگونگی دسترسی به منابع و ماخذ را مورد بررسی قرار دهیم.

۴) تهیه پیش نویس.

۵) خواندن پیش نویس: اصلاح پیش نویس از نظر انشاء، نشانه گذاری (علائم نگارشی) و محتوا، بدین معنی که پیش نویس را به دقت خوانده، جمله های نارسا، عبارت های پیچیده، واژه های نامتناسب با موضوع و جمله بندی را تغییر می دهیم. مطالب و نکات زائد و نادرست را حذف می کنیم.

۶) پاکنویس: تایپ کردن مقاله یا گزارش پس از اصلاحات.

۷) بررسی: مطالعه و بررسی دقیق مقاله یا گزارش پاکنویس شده.

درست نوشتن هنری است که در عین سختی لذت بسیار دارد.

 

تنهایی افسردگی می‌آورد؟ 'یائسگی مردان' چیست؟

 

شماری از مخاطبان بی‌بی‌سی فارسی از طریق فرم#ازمابپرس سوال‌هایی درباره افسردگی و موارد مرتبط با آن برای ما فرستاده‌اند که در این مطلب به شماری از این سوال‌ها پاسخ می‌دهیم.

آیا تنهایی باعث افسردگی می‌شود؟

با این‌که تنهایی معمولا احساسی موقت است اما واقعیت این است که وقتی به شکل مزمن درمی‌آید، عواقبی جدی به همراه خواهد داشت. تنهایی مزمن می‌تواند به سلامت آسیب بزند، کیفیت خواب را پایین بیاورد و باعث احساس غم و ناامیدی شدید شود. حتی ممکن است فرد را وارد چرخه‌ای خطرناک کند به این ترتیب که او همه فعالیت‌های اجتماعی‌اش را کنار بگذارد و در نتیجه بیشتر احساس تنهایی کند.

تحقیقات نشان می‌دهد احتمال بروز نشانه‌های افسردگی در کسی که یک سال است احساس تنهایی می‌کند، بیشتر است.

براساس تحقیقاتی که در فنلاند انجام شده، افرادی که تنها هستند در مقایسه با کسانی که در کنار خانواده زندگی می‌کنند، ۸۰ درصد بیشتر در معرض ابتلا به افسردگی قرار می‌گیرند. در بخشی از این تحقیقات آمده است که شرایط مسکونی بد برای زنان و نبود حمایت‌های اجتماعی برای مردان از عواملی اصلی ابتلا به افسردگی در افرادی است که تنها زندگی می کنند.

آیا افسردگی باعث تشدید بیماری‌های دیگر هم می‌شود؟

افسردگی ممکن است روی تمام بدن تاثیر بگذارد و باعث ابتلا یا بدتر شدن بیماری‌های دیگر شود.

سال گذشته نشریه پزشکی بریتانیا (British Medical Journal) پس از بررسی پرونده پزشکی بیش از یکصد و شصت هزار فرد بالغ ساکن انگلستان و ولز به این نتیجه رسید که کسانی که خود را مبتلا به افسردگی توصیف کرده بودند، بیش از سایرین به سرطان، به خصوص سرطان روده بزرگ، پروستات و لوزالمعده مبتلا شدند.

همچنین، ابتلا به سرطان خون و سرطان مری نیز در میان این گروه بیشتر بوده است.

پژوهشگران در نتیجه‌گیری از این مشاهدات احتیاط به خرج داده و گفته‌اند که وجود ارتباط آماری به معنای رابطه علت و معلولی نیست و نمی‌توان با قاطعیت گفت که حالات روحی خاصی به سرطان منجر می‌شود.

 

راه‌های موثر تشخیص افسردگی و درمان آن چیست؟

اول باید مشخص شود آیا فرد افسردگی دارد یا نه. اگر دارد شدت افسردگی‌اش چقدر است. هیچ آزمایشی برای تشخیص افسردگی در حال حاضر وجود ندارد هر چند تحقیقات اخیر احتمال اینکه بتوان با آزمایش خون افسردگی را تشخیص داد مطرح کرده است.

تشخیص افسردگی به عهده پزشک است که با معاینه پزشکی و آزمایش‌هایی مثل آزمایش خون و ادرار ابتدا احتمال بیماری‌های دیگر را بررسی می‌کند و در صورتی که که بیماری دیگری وجود نداشته باشد پزشک سوال‌های فراوانی درباره سبک زندگی و سلامت عمومی خواهد پرسید و احتمال دارد از بیمار بخواهد پرسشنامه‌ای را پر کند.

در صورتی که افسردگی خفیف باشد احتمال دارد پزشک ابتدا توصیه به ورزش و همچنین مشاوره کند، یا به بیمار توصیه کند به گروه‌هایی که افراد دارای مشکل مشابه تشکیل می‌دهند و درباره آن صحبت می‌کنند، ملحق شود یا توصیه به رفتاردرمانی شناختی (CBT) کند. پزشک معمولا بعد از دو هفته دوباره بررسی می‌کند تا ببیند آیا به درمان دارویی نیاز هست یا نه. در افسردگی متوسط یا شدید پزشک ممکن است درمان دارویی را هم اضافه کند.


بیش از سی داروی ضد افسردگی وجود دارد اما تصمیم‌گیری برای انتخاب داروی مناسب کار پزشک است که براساس ویژگی‌های فرد، علائم و عوامل دیگر دارو را انتخاب می کند.

برای تشخیص افسردگی شیوه‌های مختلفی وجود دارد. ارزیابی‌های روانشناسی و روانپزشکی دقیق برای تشخیص افسردگی ضروری است. پس از تشخیص انتخاب دارو هم کاری بسیار تخصصی است که روانپزشک با در نظر گرفتن عوامل زیادی برای هر بیمار انتخاب می‌کند. در کنار دارو مشاوره روانشناسی مثل رفتاردرمانی شناختی (CBT) هم ممکن است به تنهایی، یا همراه با دارودرمانی توصیه شوند.

اخیرا دانشمندان با مطالعه ۵۲۲ آزمایش که در آن ۱۱۶ هزار و ۴۷۷ نفر شرکت کرده بودند دریافتند که ۲۱ نوع معمول قرص‌های ضد افسردگی بیشتر از دارونماها (قرص‌های ساختگی) در کاهش علایم افسردگی حاد در بزرگسالان موثر بوده است. در این مطالعه همچنین تفاوت‌های زیادی در تاثیر انواع داروها مشخص شده است.

نویسندگان این گزارش که در مجله پزشکی لنست منتشر شده، می‌گویند این نشان می‌دهد که افراد بیشتری می‌توانند از این داروها بهره ببرند.

چطور بدانم افسردگی دارم یا نه؟

غم و اندوه و بی‌حوصلگی یا کج‌خلقی گاهی با افسردگی اشتباه می‌شود اما این حالت‌ها الزاما به معنای ابتلا به افسردگی نیستند. تشخیص بیماری افسردگی براساس ارزیابی معیارهای مختلف صورت می‌گیرد که فقط کار متخصصان است، با این حال کسانی که احساس می‌کنند افسرده هستند با یک خودآزمایی ساده و استاندارد می‌توانند ارزیابی کلی از وضعیت خود پیدا کنند. این تست را پروفسور ویلیام زونگ در سال ۱۹۶۴ طراحی کرد و در سال ۱۹۶۵ منتشر شد و از آن زمان تاکنون در ارزیابی‌های روانشناسی و روانپزشکی کاربرد وسیعی داشته است. در نظر داشته باشید که این فقط یک راهنمای کلی است و تشخیص افسردگی فقط کار متخصصان است.

خودآزمایی افسردگی

خودآزمایی اضطراب

 

آیا مردان هم "یائسه" می شوند؟

بعضی مردان ممکن است در دهه چهل و پنجاه زندگی دچار افسردگی، کاهش میل جنسی، اختلال نعوظ و مشکلات عاطفی شوند. علائم ممکن دیگر:

تلاطم خلق و کج‌خلقی و زود از کوره در رفتن

از دست رفتن حجم عضلات و کاهش توانایی در ورزش

کاهش انرژی

خستگی و کم خوابی یا بی‌خوابی

تمرکز کم و ضعف حافظه کوتاه مدت

اما اصطلاح یائسگی در مورد مردان درست نیست زیرا مشکل به علت کاهش تستوسترون نیست هر چند که با افزایش سن ترشح تستوسترون در مردان کم می شود. دلیل در اغلب موارد سبک زندگی یا مشکلات روانشناختی است. مثلا کاهش میل جنسی یا اختلال نعوظ ممکن است به علت اضطراب و افسردگی باشد. در مورد اختلال نعوظ ممکن است مشکلات عروقی یا روانشناختی دخیل باشند.

مشکل روانشناختی ممکن است معمولا ناشی از مشکلات شغلی و کاری یا مشکل در روابط مثل طلاق، مشکلات مالی یا نگرانی درباره پدر و مادری سالمند باشد. در اینجا ممکن "بحران میانسالی" هم دخیل باشد، زمانی که مردان احساس می‌کنند به میانه زندگی رسیده‌اند و از دستاوردهای زندکی‌شان راضی نیستند یا به این فکر می‌کنند با مابقی زندگی خود باید چه کنند و این ممکن است باعث اضظراب و افسردگی شود.

دلایل دیگر می‌تواند این‌ها باشد:

کم خوابی

تغذیه ناسالم

ورزش نکردن

الکل زیاد

سیگار

کم ارزش دانستن خود.

 

منبع: صفحه ازمابپرس بی بی سی فارسی.

 

صبر استراتیژیک

منبع: روزنامه هشت صبح.

 

آیا شما در مورد صبر استراتژیک چیزی شنیده‌اید؟ من در گذشته نشنیده بودم، ولی تازه‌گی‌ها از زبان رییس جمهور چند بار شنیدم. چون خودم در موردش نمی‌دانستم، به حضرت گوگل راحت‌الله علیه متوسل شدم. آن وقت فهمیدم که این صبر استراتژیک چه چیزی بوده. حتماً بی‌صبرانه منتظر فهمیدن صبر استراتژیک استید. صبر استراتژیک عبارت از یک چیز بسیار استراتژیک است. حالا مثال می‌دهم: آیا شما تا حال تمساح‌ها را در برنامه‌ی راز بقا دیده‌اید که در کنار دریا دهان‌شان ۱۸۰ درجه باز است؟ مسلماً این تمساح در حال خمیازه کشیدن نیست. بلکه ایشان وارد فاز صبر استراتژیک شده‌اند. تمساح این صبر استراتژیک را تا زمانی ادامه می‌دهد که حیوان بخت برگشته‌ای بخواهد تعداد دندان‌های تمساح را شمار کند. تا طرف، سرش را برای شمارش دندان‌های تمساح پیش می‌کند، صبر استراتژیک تمساح ختم شده و دهانش را می‌بندد. در نتیجه، طرف نمی‌تواند آمار دندان‌های تمساح را برای بقیه بدهد. به همین خاطر تا هنوز هیچ‌کس نمی‌داند که تعداد دندان‌های تمساح چند تا است. البته همزمان با بسته‌شدن دهان تمساح، اشک وی هم سرازیر می‌شود. زیرا تمساح غمگین است از این که هیچ‌کس نیست که آمار دندان‌هایش را داشته باشد. مفهوم اشک تمساح در سیاست از همین‌جا ایجاد شده است. رییس جمهور ما هم خوشبختانه از صبر استراتژیک استفاده‌ی خوبی می‌کند. البته خدای نکرده منظور من این نیست که رییس جمهور ما تمساح باشد. خواهش می‌کنم چنین توهین‌هایی را به رییس جمهور ارائه ندهید.

 

آن مسئله فقط یک مثال بود و در مثال مناقشه وجود ندارد. بلی رییس جمهور صبر استراتژیک دارد. حالا توضیح می‌دهم. یادتان است که چند ماه پیش رییس جمهور و استاد عطامحمد نور با هم توافق کردند. طبق این توافق، به استاد عطا محمد نور چندین وزارت و معیینیت و سفارت و خلاصه چیزهای زیاد می‌رسید. استاد هم در هر مصاحبه تعداد پست‌های به دست آمده را با انگشت‌هایش شمار می‌کرد. در این‌جا رییس جمهور دهان خود را باز کرد تا چیزی بگوید، ولی همین‌طور که دهانش باز بود، فکری به سرش زد و با همان دهان باز وارد فاز صبر استراتژیک شد. حالا با گذشت چند ماه نتیجه‌ی صبر استراتژیک این شد که امپراتور فقط یک و نیم وزارت (وزارت مبارزه با حوادث چندان وزارتی نیست) و یک سفارت و یک ولایت به دست آورد. البته تنها رییس جمهور غنی نیست که صبر استراتژیک دارد. داکتر صاحب عبدالله از همان روز نخست تقسیم‌کردن حکومت، وارد فاز صبر استراتژیک شده و چون بدبختانه کسی نیست که بیاید دندان‌هایش را بشمارد، دهانش همچنان باز مانده است. به همین دلیل مانند سی دی خش‌دار روی یک نقطه گیر مانده و تغییر نمی‌کند. خلاصه صبر استراتژیک چیز خوبی است. اگر همین صبر استراتژیک نمی‌بود، ایران سال‌ها پیش بر امریکا حمله می‌کرد یا مانند شعارهایش اسراییل را از نقشه‌ی جهان محو می‌کرد. همین صبر استراتژیک در وجود رهبر معظم انقلاب اسلامی جمهوری اسلامی ایران است که تا حال به این دو ابر قدرت رحم کرده است. حتا همین صبر استراتژیک باعث شده که دونالد ترمپ با پورن استارها… بگذریم از این صبر استراتژیک بوی خون می‌آید. اصلاً همین قدر که از صبر ستراتژیک فهمیدید، برای هفت پشت‌تان کافی است.

 

 

مقاله

مقاله در لغت به معنای گفتار ، سخن ، قول و فصلی از کتاب یا رساله می باشد.

در فرهنگ معین  این گونه تعریف می شود, نوشته ایست که درباره موضوعی می نویسند.

مخاطب اصلی مقالات علمی ، متخصصین رشته های  تخصصی هستند که در زمینه کاری تحقیق می نمایند.

معمولا مقاله به نوشته ای گفته می شود که یکی از اهداف نویسنده  ,بررسی یکی از مسائل علمی، ادبی، اجتماعی، اخلاقی و جز آنها باشد و قصد دارد با پژوهش دقیق موضوع را اثبات یا رد نماید.

انواع مقالات علمی شامل:مقالات علمی پژوهشی, علمی ترویجی, علمی مروری ودایر المعارفی و همایشی می باشد.

از آنجایی که قرار است مقاله به عنوان حاصل پژوهش  در دسترس اهل علم قراربگیرد,  بنابراین شامل  چهارچوب و قواعد مربوط به مقاله نویسی  می باشد.

به طور کلی مقالات شامل اجزای زیر می باشد:

    عنوان
نام نویسنده یا نویسندگان
اطلاعات تماس
چکیده
واژگان کلیدی
مقدمه
مبانی نظری تحقیق
روش تحقیق
یافته های تحقیق
بحث و نتیجه گیری
فهرست منابع

 

اولین بخش یک مقاله عنوان آن می باشد که باید اشتراکاتی با موضوع  داشته باشد و حتی الامکان دقیق و شفاف باشد.

اسامی نویسندگان و افرادی که در مطالعه شرکت داشته اند باید بطور کامل ذکر شود. همچنین نویسنده اصلی باید مشخص شده و آدرس کامل و شماره تلفن وی در اختیار خوانندگان قرار بگیرد.

پس از عنوان  بیشترین قسمتی که خوانده می شود چکیده  می باشد  که در چکیده قسمت های مختلف  (مقدمه، اهداف، روشها و نتایج تحقیقق) بصورت خلاصه ذکر می شود. در بیشتر  مجلات تعداد کلمات چکیده ۱۵۰ تا ۲۵۰ کلمه می باشد.

واژه های کلیدی که از اهمیت مطالعه بالا برخوردارهستند  در قسمت واژه کلیدی ذکر می شوند. به طور معمول تعداد این واژه ها حدود ۶-۵ کلمه در نظر گرفته می شود.

متن مقدمه باید روان باشد و حتی الامکان به صورت خلاصه و حداکثردر ۲ صفحه تایپ شود. چرا که خواننده با مطالعه مقدمه مقاله با مسأله تحقیق آشنا شده و ضرورت انجام پژوهش را در می یابد.

در یک مقاله چگونگی و روش انجام پژوهش توضیح داده می شود و در نهایت به تفسیر نتایج ارائه شده می پردازد و در پایان لازم است کلیه منابعی که در تحقیق مورد استفاده قرار گرفته‌ اند، به شیوه ای مناسب  ذکر شوند.

برای اینکه یک مقاله نویس خوبی شوید  در زمینه رشته خود مقالات زیادی را مطالعه نمایید.

 

منبع:  سایت دانلود مقاله