تاکه سفر به لایتناهی ادامه داشت- شعری از صمیم رهپایا
غزل
تا که سفر به لایتناهی ادامه داشت
در چشم من عبورِ سیاهی ادامه داشت
میرفتم از خود و همه دنیا به ناکجا
این داستانِ آدمِ راهی ادامه داشت...
تا آبِ لای برکهی ماهی تمام شد
در من حضورِ ذاتِ الهی تمام شد
میخواستم شراب بنوشم که بگذرم
اما شرابِ سرخِ صراحی تمام شد
در لابهلای ابرِ سیاه و پر از هبوط
آنسو، جلال و شوکت شاهی ادامه داشت…
در جنگِ غولهای بد و خوبِ روزگار
صدها هزار مردِ سپاهی ادامه داشت…
در انفعالِ روحِ شب و جسم اهریمن
من ماندم و هرآنچه که خواهی تمام
+ نوشته شده در شنبه هفدهم خرداد ۱۳۹۹ ساعت 15:31 توسط رحیم الله نورزاد
|